شعر در مورد پاییز
شعر نو در مورد باران پاییزی
تو عابری عادی
در خیابان پاییز نیستی!
فرشتهای هستی که بالهایش را
پشتِ مانتویی سیاه پنهان میکند
و مقنعهاش معبدِ اینکاست
که خورشید را در خود دارد!
شعر زیبا در مورد باران پاییزی
آه بانو!
بانو… بانو
وقار پاییزی ام را، با فراوانی رویا چه کار؟
پیشانی ام را که ببوسی
چترم را می گشایم
و از گوشه ی قصیده ی عمرم
بیتی بر می دارم
تا برای تو
هزار ترانه بگویم
که تو از عشق
بیش از آن می دانی
که بودا از نیلوفر…!
شعر درباره باران پاییز
رنگِ چشمان مادرم را به یاد ندارم
و نمیدانم که پدر
پیپ میکشید، یا سیگار؟
من در تابستان به دنیا آمدم
یا پاییز؟
در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار،
یا پنجاه و چهار هزار و سیصد و یک؟
شعر پاییز
به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی نمیکردی و میرفتی
من عمری خداحافظی تو را
به یاد داشتم
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره میکند
که چرا من
هنوز جهان را ترک نکردهام
من که قلب فرسوده دارم
من که باید با قلب فرسوده
کم کم تو را فراموش کنم!
شعر در مورد پاییز
- ۹۶/۰۷/۱۲