شعر در مورد زندان
شعر در مورد زندان
شعر در مورد زندان,شعر در مورد زندان عشق,شعر در مورد زندان تن,شعر در مورد زندانیان سیاسی,شعر زیبا در مورد زندان,شعر درباره زندانی سیاسی,شعر درباره زندان,شعری در مورد زندان,شعر کوتاه در مورد زندان,شعر درمورد زندانی,شعر درباره زندان بودن,شعر درباره زندانی,شعری درباره زندان,شعری درباره زندانی,شعری در مورد زندانی,شعر در مورد آزادی از زندان,شعر در مورد زندانی,شعر در وصف زندان,شعر در وصف زندانی,شعر در وصف زندانیان سیاسی,شعر زندان,شعر زندانی,شعر زندانی سیاسی,شعر زندانیان سیاسی,شعر زندانیان سیاسی,شعر زندانی,شعر زندانبان مهدی سهیلی,شعر زندانبان,شعر زندان ذهن,شعر زندان تن,شعر زندونی داریوش,شعر زندانی از سیمین بهبهانی,شعر زندانی ها,شعر زندانی عشق,شعر درباره زندانی سیاسی,شعر زیبا برای زندانی,شعر برای زندانی سیاسی,شعر برای زندانیان سیاسی,شعری برای زندانیان سیاسی,شعر در مورد زندانیان سیاسی,شعر در وصف زندانیان سیاسی,شعر زندانی شاملو,شعر برای زندانبان,شعر زندانبان فروغ,شعر زندانی و زندانبان,شعر زندان تنهایی,شعر در مورد زندان تن,معنی شعر زندان تن,معنی شعر زندان تن از سنایی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد زندان برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم
بیمحکمه زندانی بازوی تو باشم
شعر در مورد زندان
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روز آزادیست از شبهای زندان سختتر
شعر در مورد زندان عشق
وقتی به زندان کسی خو کرده باشی
بال و پرت، روز رهایی درد دارد
شعر در مورد زندان تن
عالم همه هرچند که زندان من و توست
از این همه آزادم و زندانی خویشم
شعر در مورد زندانیان سیاسی
تا که چشمان زلیخا به غلام افتاده
یوسف از چاه به زندان مدام افتاده
شعر زیبا در مورد زندان
همدمی ما بین آدمها اگر مییافتم
آه من در سینهام یک عمر زندانی نبود
شعر درباره زندانی سیاسی
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
شعر درباره زندان
جای هر روزی که بی تو در دلم زخمی نشست
رسمِ زندان است… بر دیوار آن، خط می کشند
شعری در مورد زندان
نمی دانی چه رنجی می کشم در کنج تنهایی
مگر روزی بخوانی خط به خط دیوار زندان را
شعر کوتاه در مورد زندان
قصر، زندان، قعر چاه؛ اصلاً چه فرقی میکند
ناز یوسف در همهعالم خریدن داشت، نه؟
شعر درمورد زندانی
جهان زندان دلبازی است، دلتنگی به من میگفت
که ماهیها نمیخواهند حتی تنگ دریا را
شعر درباره زندان بودن
بستگی دارد که از « زندان» چه تعریفی کنیم
هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست
شعر درباره زندانی
“در این جا چار زندان است” شاید بیشتر حتا
عبور از میله ھای نحس با این بال ھا سخت است
شعری درباره زندان
عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او
نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است
شعری درباره زندانی
دور از امواج دریا هردو تبعید از هوا…
اینکه در زندان یک نهریم، یعنی آشتی
شعری در مورد زندانی
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنوَد در می گشاید
شعر در مورد آزادی از زندان
عزیز مصر نگاهت بجرم سر پیچی
چه سالهای سیاهی اسیر زندان است
شعر در مورد زندانی
در نبودت مرگ نزدیک است، هر آن بیشتر
هرچه مانع می شدی، دیوارِ زندان بیشتر
شعر در وصف زندان
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
شعر در وصف زندانی
اگر بیتو بر افلاکم
چو ابر تیره غمناکم
وگر بیتو به گلزارم
به زندانم به جان تو
شعر در وصف زندانیان سیاسی
روزها شد که دلم رفت و دران زلف بماند
یارب آن یوسف گمگشته بزندان چون است؟
شعر زندان
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم
که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندان
شعر زندانی
در زندان کوچک تو
سردی دیوارها
به چشمانت
رنگ آسمانی می بخشد
شعر زندانی سیاسی
کوه
با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیر-اش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
شعر زندانیان سیاسی
در این سلولِ انفرادی را بشکن!
میخواهم از خودم فرار کنم
تو زندانبانِ خوبی نبودی
برای اسیری که
تمامِ نقشههایِ فرارش
به آغوشِ تو ختم میشد!
شعر زندانیان سیاسی
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه کز غم هجران تو بر جان من است
شعر زندانی
سلول انفرادی
میتواند زندانی را
عاشق زندانبانش کند
یعنی تمام جهان خلاصه شود
در لحظه ای کوتاه…
شعر زندانبان مهدی سهیلی
هرگز حاضر نیستم
به خاطر آزادی کشته یا زندانی شوم!
آزادی همیشه ویرانگر بوده است
محدودیت، چهره برخی چیزها را بزرگ می کند
هیچ کس نمی فهمد
من خیلی وقت ها محتاج آزادی بوده ام
کوچک
به اندازه دوست داشتن تو!
شعر زندانبان
من هیچ کس را آن سوی دیوارها نداشته باشم شاید
اما در این غروب کسالت بار
هیچ چیز به اندازه ی تلفنی از زندان
خوشحالم نمی کند
و مردی که اعتراف کند
گاهی
به جای آزادی
به من می اندیشد
شعر زندان ذهن
شک دارم به ترانه ئی
که زندانی و زندانبان با هم زمزمه کنند
شعر زندان تن
چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
در زندان
زمانی که از مرز چهل سالگی میگذرم
چه زیباست اندیشیدن به تو
به دستانت روی پارچه آبی
به موهایت نرم و ابریشم گون
چون خاک دلدادهام استانبول…
شعر زندونی داریوش
آنک زندان او چنین خوش بود
چون بود مجلس جهان آرا
شعر زندانی از سیمین بهبهانی
بستان بی دوست هست زندان
زندان با دوست هست گلشن
شعر زندانی ها
پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را
حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را
شعر زندانی عشق
حبس و زندان ابد لازمه تقصیرست
بی گنه، یوسف جان این همه در زندان چیست؟
شعر درباره زندانی سیاسی
لامکانی شو که تبدیل مکان آب و گل
نقل کردن باشداز زندان به زندان دگر
شعر زیبا برای زندانی
یوسف از زندان قدم بر مسند عزت گذاشت
سعی کن تا از فراموشان این زندان شوی
شعر برای زندانی سیاسی
به زندان فراقت در، عراقی پایبندم شد رها
خواهم شدن یا نی، ازین زندان؟ نمی دانم
شعر برای زندانیان سیاسی
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
شعری برای زندانیان سیاسی
در هر آن زندان که درتابد رخش
کس نماند در همه زندان ترش
شعر در مورد زندانیان سیاسی
ور به زندان بردم یوسف من بی گنهی
همچو یوسف بروم وحشت زندان بکشم
شعر در وصف زندانیان سیاسی
بشکن از باده در زندان غم
وارهان جان را ز زندان غمان
شعر زندانی شاملو
گر بر در باغی بنویسی زندان
باغ از پی آن نوشته زندان نشود
شعر برای زندانبان
چمن بی همنشین، زندان جانست
صفای بوستان، از دوستانست
شعر زندانبان فروغ
عقل بیچارست در زندان عشق
چون مسلمانی به دست کافری
شعر زندانی و زندانبان
سرآید چون زمان ناامیدی
به خواب یوسف از زندان برآید
شعر زندان تنهایی
حسن یوسف حریف زندان نیست
پرده بردار ازرخ اسرار
شعر در مورد زندان تن
زمانی صورت زندان و چاهی
زمانی گلستان و دلربایی
معنی شعر زندان تن
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
معنی شعر زندان تن از سنایی
بلی بندو زندان ما عنصر است
وگر چند ما فتنه بر عنصریم
شعر در مورد زندان
وانکه او هست و نیست خواهد شد
سوی زندان کشندش از بستان
شعر در مورد زندان عشق
بیرون نجهد مگر بفرمانت
این گوهر صعب ازین دو زندان
شعر در مورد زندان تن
وازاد گردد آنگه از این زندان
این گوهر منور زنهاری
شعر در مورد زندانیان سیاسی
شکم مادرت زندان اول بودت
که اینجا روزگاری پست بنشستی
شعر زیبا در مورد زندان
غنچه بهر صد درم گل را به زندان کرده بود
زر بداد آن گه صبا و قفل زندان کرده باز
شعر درباره زندانی سیاسی
متهم شو همچو یوسف تا در آن زندان درآیی
زانک در زندان نیاید جز مگر بدنام و ظالم
شعر درباره زندان
یکی زندان غم دیده یکی باغ ارم دیده
وگر بیدار گشتی او نه زندان نی ارم بودی
شعری در مورد زندان
ز رخ یوسف خوبان همه زندان چو گلستان
چو چنین باشد زندان تو چرا در غم وامی
شعر کوتاه در مورد زندان
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
شعر درمورد زندانی
سال ها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
شعر درباره زندان بودن
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
شعر درباره زندانی
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم
شعری درباره زندان
که گر برون نهم از آستان خواجه قدم
بگیردم سوی زندان برد به رسوایی
شعری درباره زندانی
کنج زندان را به یک اندیشه بستان می کنی
رنج هر زندان ز توست و ذوق هر بستان تویی
شعری در مورد زندانی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
شعر در مورد آزادی از زندان
ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف
با مملکت مصر به زندان نتوان بود
شعر در مورد زندانی
یوسف ملک به زندان بلا مانده اسیر
بر رخ مهر، سیه پرده شام افتادست
شعر در وصف زندان
تا به زندان بلا گردند زندانی چو خضر
تشنه کامان را، فریب از چشمه حیوان دهد
شعر در وصف زندانی
بسا شبا، که به زندان سهمگین چون صبح
همی درید ز بی طاقتی، گریبان را
شعر در وصف زندانیان سیاسی
ز بس گهر، که فرو ریخت از خزانه طبع
چو گنج خانه، بیاراست کنج زندان را
شعر زندان
شب فراق که داند که تا سحر چندست
مگر کسی که به زندان عشق دربندست
شعر در مورد زندان
- ۹۶/۰۹/۰۳